پاسخ بوم

ساخت وبلاگ

آیا! برای خودت کسی شده ای
مانند اگریت مشکوک به خود
و مشکوک به زیر سرش اما
وقتی که ذهنت از بچگی ات آمده باشد
همین میشود که به یک علامت سوال تبدیل شوی
آه که چقدر ساده بودی
اما و اگر هم ساده بودند
جدی جدی همه چیز برایت شوخی بود
خودت را
هستی را
بدان که زاده ی اما و اگر بودی
برای ایشان هم همه چیز یک شوخی بود
مثل مفهومی که هر روز بازیچه عوض شدن شود
بازیچه دست های غریزی
بازیچه چشم های غریزی
و گوشهایی که جز صدای خودشان را نمی شنوند
آیا آیا آیا
به دنبال چه چیزی می گردی
راهی برای سرکوب خاطرات
پاک کردن چنگال وحشت از خواب هایت
یا زیر قبای شب بدنبال رد پای خدایانی
اما و اگر فهمیده اند
در این چنته هستی هیچ حقیقتی نیست
نیست یعنی معلوم نیست
یعنی گندش درآمده
از بس روی شانه ی این و آن نشستند
هر بار بایک صدا آواز رهایی سردادند
آواز سرخ
آواز آبی
آواز سیاه
گاهی هم سپید خواندند
اینچنین گوشها آبی تر شدند
چهره ها سرخ تر
چشم ها مشکی تر
در زیر چارقدی سفید
که زنانگی هستی را می پوشاند
پیش از آیا بودنت
هزاران آیای دیگر بود
و اما و اگر های فراوان
نبودند آمدند و رفتند
تو هم روزی میروی
در بطن زمان هضم می شوی
مثل دختر همسایه
عاشق پسری می شوی که مرده بدنیا آمد
سراغ چشمان دیگری را می گیری
چشمانی فرم گرا
که محتوای هیچ عشقی برایش مهم نیست
هرزگی چشم را در می یابی
انگار چیزی درونشان نیست
برای خودشان آفریده شدند
نه برای تو
نه برای دیگری
برگ ها می ریزند
و بهار از تو فاصله می گیرد
چشمه ی خشکیده ای می شوی که از ترس خنجر درختان به تنهایی خودش پناه آورده
باید آنقدر خشک و تنها بمانی تا از خودت پوشانده شوی
پیش از آنکه منفعت هر رهگذری در تنهایی ات لانه کرده باشد
گاهی نمی‌دانی
باید به سوپرمارکت گران فروش سر کوچه اعتماد کنی
یا دست فروشی که غصه از سر و رویش می بارد
عین خودت دیواری برای لم دادن ندارد
نمی دانی باید به خودت اعتماد کنی
یا کسی که تو را بیشتر از تو می شناسند
امروز نقاشی ها هم نمی دانند تکلیفشان چیست
بوم ها خسته اند
همگی پوچ
نه از نقش و نگار
از بودن درون بوم
از معنایی که نمی‌داند کار کیست
نمی دانند خودشان معنا شدند یا کسی آنها را معنا
نقش ها یکی بالاتر
و یکی بالاتر
یکی زشت تر
و یکی زشت تر
رنگها یکدیگر را متهم می کنند
فضای بوم مال چه کسی است
او که نقش همه را دارد
یا نقشی که هنوز نقش نشده
اینها هنوز نمی دانند چگونه خلق شده اند
دست نامریی قلم مو را ندیده اند
و نه نفس های پی در پی نقاش را
از درون بوم
در بی رنگی آسمان
خیره به ستارگان
این کدام نقاش
جان بوم در مشت کدام قلم پاشید
اثری نیمه کاره
هستی پنهان پشت فواره های نمایان
شانه می زند خود را
خطوط منحنی به جان هم افتاده اند
خطوط شکسته
خود را ابتدای بودن می بینند
خط مستقیم
ذات بوم
سربازی پیشرو
در تسخیر آشیانه ها
تا جستن نقطه ای که از آن آمده بودند
این نقطه
از این همه رنگ سهمش چیست
ما کجای یک نقطه ایستاده ایم
از کجای نقطه آغاز شدیم
پهنای این احساس مورب
اصلا چرا به گونه های سپید مربع می نماید
این لبهای دیوانه
و لبهای پهن و باریک
نقشی جز بوسه های اجباری ندارند
لب ها در هم تنیده
پیچ خم خطوط را به انتهای رنگها ختم می کنند
و رها می شوند
از این همه بیهودگی
از این همه سرگشتگی
از عشق که بازی زمان است
با رنگ ها
با قلم مو
با بومی که چهار ستون بدنش از ته نشین شدن باور ها می لرزید
آیا آیا آیا
نقش ها هم چقدر ساده بودند
که روی سادگی نیمکت ها نشستند
چقدر به نقطه ابتدای خودشان فکر کردند
ساده تر که خود را در آخرین تصور نقطه می ریختند
بدون آنکه اسطوره حالایشان را دریابند
امروز خطوط مستقیم انحنای محتوا را انکار می‌کنند
دهانشان را می بندند
با چشم های گشادشان عاشق صورت نقوش می شوند
در یک کشمکش یکطرفه
که به پناهندگی آن طرف ختم می شود
اما و اگر می دانند
این جاده ها به جایی نمی رسند
ای اما!! این خطوط مستقیم اند که بر بوم حکم رانی میکنند
آیای عزیز!
نمی دانی چقدر جالب است
هنگامی که این خط و آن خط کنار یکدیگر می نشینند
و با نفس های تند تند تنهایی را بدرقه می کنند
چقدر جالب است که برای رسیدن به قرار هایشان
شکل و شمایل بوم را بهم می ریزند
و تمام رنگهای گوشه نشین را
وادار به رمانتیک شدن
تضاد عجیبی میان آنهاست
تمام نقش ها رخ می دهند
گل‌های بوم را می چینند
به دست های خود گره می زنند
و تمام لحظه هایشان را پاسخ می شوند.

کریم قیطانی فرد

 

وبلاگ رسمی عبدالکریم قیطانی فر...
ما را در سایت وبلاگ رسمی عبدالکریم قیطانی فر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gheytanifarda بازدید : 161 تاريخ : دوشنبه 1 ارديبهشت 1399 ساعت: 3:48